ميوه شيرينِ صبرم

خويش را گم كردم آنگه، يار پيدا شد بما
دل كه در پرواز آمد مست و شيدا شد بما
رسم عاشق در نياز از يار موجى سركش است دانه اشكى كه باز آمد چو دريا شد بما خاك در دامن، گل سرخى به داغى پروريد داغهايش قصههاى بس فريبا شد بما
سرو را با قامت رعنا بخون آغشتهاند از غم سرو خميده درد ايما شد بما
كاروان گم كردهايم در…
دل كه در پرواز آمد مست و شيدا شد بما
رسم عاشق در نياز از يار موجى سركش است دانه اشكى كه باز آمد چو دريا شد بما خاك در دامن، گل سرخى به داغى پروريد داغهايش قصههاى بس فريبا شد بما
سرو را با قامت رعنا بخون آغشتهاند از غم سرو خميده درد ايما شد بما
كاروان گم كردهايم در…
خويش را گم كردم آنگه، يار پيدا شد بما
دل كه در پرواز آمد مست و شيدا شد بما
رسم عاشق در نياز از يار موجى سركش است
دانه اشكى كه باز آمد چو دريا شد بما
خاك در دامن، گل سرخى به داغى پروريد
داغهايش قصههاى بس فريبا شد بما
سرو را با قامت رعنا بخون آغشتهاند
از غم سرو خميده درد ايما شد بما
كاروان گم كردهايم در دامن هر شوره زار
تلخ كامىهاى ما زين راه سودا شد بما
راستىها در نواى هر دل آزرده است
آسمان از راستى در ماجراها شد بما
صبر را در خانه دل روزگار آورده است
ميوه شيرين صبرم در سراپا شد بما
خنده از لطف سحر با شوقها همره شده است
در صفاى دوست از دل خنده پيدا شد بما
كار احمد را بدست آشنا بسپردهايم
او سراپا از وفا در شوق معنا شد بما