چشمت اگر مجال دهد

تا كی ورق ورق كنم این سر رسید را
چون كودكی رسیدن سال جدید را با دست زیر چانه تو را آه می كشم چون غنچه ای كه آخر اسفند، عید را
برخیز و خاك را بنشان بر عزای باد كافی ست هرچقدر كه رقصانده بید را با شعر مثل زورقی آشفته كرده ام
آرام روزهای كران ناپدید را
بی شعر شاهی ام كه پس از سال ها نبرد در…
چون كودكی رسیدن سال جدید را با دست زیر چانه تو را آه می كشم چون غنچه ای كه آخر اسفند، عید را
برخیز و خاك را بنشان بر عزای باد كافی ست هرچقدر كه رقصانده بید را با شعر مثل زورقی آشفته كرده ام
آرام روزهای كران ناپدید را
بی شعر شاهی ام كه پس از سال ها نبرد در…
تا كی ورق ورق كنم این سر رسید را
چون كودكی رسیدن سال جدید را
با دست زیر چانه تو را آه می كشم
چون غنچه ای كه آخر اسفند، عید را
برخیز و خاك را بنشان بر عزای باد
كافی ست هرچقدر كه رقصانده بید را
با شعر مثل زورقی آشفته كرده ام
آرام روزهای كران ناپدید را
بی شعر شاهی ام كه پس از سال ها نبرد
در پیشگاه قلعه نیابد كلید را
چشمت اگر مجال دهد ترجمان شوم
با لهجه صریح تغزل شهید را