تشييع جنازه مردگان ما

در بحار نقل شده است كه: «شيعيان نيشابور - در زمان امامت حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام - جمع شدند، و شخصى به نام محمد بن على نيشابورى را انتخاب كردند تا به مدينه برود و حقوق شرعى و هداياى شيعيان را به خدمت امام زمانشان ببرد، در اين ميان [يكى از بانوان باايمان به نام]شطيطه يك درهم و يك تكه پارچه پيش آورد و گفت: خداوند از حق خجالت…
در بحار نقل شده است كه: «شيعيان نيشابور - در زمان امامت حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام - جمع شدند، و شخصى به نام محمد بن على نيشابورى را انتخاب كردند تا به مدينه برود و حقوق شرعى و هداياى شيعيان را به خدمت امام زمانشان ببرد، در اين ميان [يكى از بانوان باايمان به نام]شطيطه يك درهم و يك تكه پارچه پيش آورد و گفت: خداوند از حق خجالت نمىكشد (يعنى حقوق امامعليه السلام را گرچه كم باشد، بايد پرداخت).
آنگاه آن جمعيت جزوهاى آوردند و سوالاتى نوشتند تا جواب زير آن نوشته شود. و آن را مهر زدند و گفتند: اين جزوه را شب هنگام به خدمت امامعليه السلام ببر و فرداى آن باز گير. مهرها را نگاه كن، اگر نشكسته بود پنج تا از آنها را بشكن و ببين آيا جواب سوالها را داده است يا نه، كه اگر بدون شكسته شدن مهرها جواب داده بود، او همان امام است و مستحق اين اموال و گرنه اموال را به ما بازگردان.
محمد بن على نيشابورى به مدينه مشرف شد و نزد عبد الله افطح رفت، او را امتحان كرد و دانست كه او شايستگى مقام امامت را ندارد، از خانه او بيرون رفت، در حالى كه مىگفت: «رب اهْدني الى سوآء الصراط»؛ خدايا مرا به راه راست هدايت فرما. همانطور كه در حيرت ايستاده بود، كودكى آمد و گفت: كسى را كه مىخواهى اجابتكن. و او را به خانه حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام برد، تا چشم حضرت بر او افتاد، فرمود: «اى ابوجعفر! چرا نااميد مىشوى و چرا به سوى يهود و نصارى پناه مىبرى؟! به من روى كن كه حجت و ولى خدا هستم. سوالهايى كه در جزوه بود، ديروز جواب دادم. آنها را نزدم بياور و درهم شطيطه را هم كه در كيسه است و وزن درهمش يك درهم و دو دانق مىباشد، برايم بياور. و آن كيسه چهارصد درهم مىباشد كه از آن وى است و پارچه او با جامه دو برادر بلخى يك جا بسته شده».
مىگويد: از سخنان آن حضرت عقلم حيران شد، رفتم و آنچه امر فرموده بود، آوردم و در پيشگاهش قرار دادم، درهم و پارچه شطيطه را برگرفت و رو به من كرد و فرمود: «ان الله لا يسْتحْيي من الحق. اى ابوجعفر! سلام مرا به شطيطه برسان و اين كيسه پول را - در آن كيسه چهل درهم بود - به او بده».
آنگاه فرمود: «قطعهاى از كفنهايم را نيز به او هديه كردم، پنبه اين كفن از روستاى ما صيدا است، قريه فاطمهعليها السلام كه خواهرم حليمه آن را رشته است. به شطيطه بگو: تو از هنگام رسيدن ابوجعفر و پول و قطعه كفن، تا نوزده روز بيشتر زنده نمىمانى. پس شانزده درهم از اين پول را براى خودت خرج كن و بيست و چهار درهم آن را صدقه و لوازم تجهيز براى خودت قرار بده و من بر جنازه تو نماز خواهم خواند. اى ابوجعفر هرگاه [در آن وقت]مرا ديدى، مطلب را مخفى بدار كه براى حفظ جانت بهتر است».
سپس فرمود: «اين اموال را به صاحبانشان برگردان و مهر از اين جزوه بگشاى و ببين آيا جواب سوالها را پيش از آنكه جزوه را بياورى، دادهايم يا نه؟»
مىگويد: به مهرها نگاه كردم، ديدم دست نخورده است، يكى از مهرها را از وسطشان شكستم، ديدم حضرت جواب آن را نوشته. مهر دومى را گشودم ديدم جواب آن را هم نوشتهاند. سومين مهر را گشودم ديدم جواب نوشتهاند، تا پنجمين مهر.
هنگامى كه ابوجعفر محمد بن على نيشابورى به خراسان بازگشت، ديد كسانى كه آن حضرت اموالشان را رد كرده به مذهب فطحيه وارد شدهاند، ولى شطيطه بر همان مذهب حق باقى مانده، سلام حضرت كاظمعليه السلام را به او رساند و كيسه پول و قطعه كفن را به او داد. پس همانطور كه حضرت فرموده بود، به مدت نوزده روز شطيطه زنده ماند و چون از دنيا رفت، امامعليه السلام سوار بر شترى آمد. پس از پايان مراسم او بر شتر خود سوار شد و راه بيابان پيش گرفت و فرمود: «به اصحاب خودت مطلب را در ميان بگذار و سلام مرا به آنها برسان و به ايشان بگو: من و امامان نظير من بايد كه پاى جنازههاى شما حاضر شويم در هر جا كه از دنيا برويد، پس تقواى خدا را در خود حفظ كنيد».(53)
آنگاه آن جمعيت جزوهاى آوردند و سوالاتى نوشتند تا جواب زير آن نوشته شود. و آن را مهر زدند و گفتند: اين جزوه را شب هنگام به خدمت امامعليه السلام ببر و فرداى آن باز گير. مهرها را نگاه كن، اگر نشكسته بود پنج تا از آنها را بشكن و ببين آيا جواب سوالها را داده است يا نه، كه اگر بدون شكسته شدن مهرها جواب داده بود، او همان امام است و مستحق اين اموال و گرنه اموال را به ما بازگردان.
محمد بن على نيشابورى به مدينه مشرف شد و نزد عبد الله افطح رفت، او را امتحان كرد و دانست كه او شايستگى مقام امامت را ندارد، از خانه او بيرون رفت، در حالى كه مىگفت: «رب اهْدني الى سوآء الصراط»؛ خدايا مرا به راه راست هدايت فرما. همانطور كه در حيرت ايستاده بود، كودكى آمد و گفت: كسى را كه مىخواهى اجابتكن. و او را به خانه حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام برد، تا چشم حضرت بر او افتاد، فرمود: «اى ابوجعفر! چرا نااميد مىشوى و چرا به سوى يهود و نصارى پناه مىبرى؟! به من روى كن كه حجت و ولى خدا هستم. سوالهايى كه در جزوه بود، ديروز جواب دادم. آنها را نزدم بياور و درهم شطيطه را هم كه در كيسه است و وزن درهمش يك درهم و دو دانق مىباشد، برايم بياور. و آن كيسه چهارصد درهم مىباشد كه از آن وى است و پارچه او با جامه دو برادر بلخى يك جا بسته شده».
مىگويد: از سخنان آن حضرت عقلم حيران شد، رفتم و آنچه امر فرموده بود، آوردم و در پيشگاهش قرار دادم، درهم و پارچه شطيطه را برگرفت و رو به من كرد و فرمود: «ان الله لا يسْتحْيي من الحق. اى ابوجعفر! سلام مرا به شطيطه برسان و اين كيسه پول را - در آن كيسه چهل درهم بود - به او بده».
آنگاه فرمود: «قطعهاى از كفنهايم را نيز به او هديه كردم، پنبه اين كفن از روستاى ما صيدا است، قريه فاطمهعليها السلام كه خواهرم حليمه آن را رشته است. به شطيطه بگو: تو از هنگام رسيدن ابوجعفر و پول و قطعه كفن، تا نوزده روز بيشتر زنده نمىمانى. پس شانزده درهم از اين پول را براى خودت خرج كن و بيست و چهار درهم آن را صدقه و لوازم تجهيز براى خودت قرار بده و من بر جنازه تو نماز خواهم خواند. اى ابوجعفر هرگاه [در آن وقت]مرا ديدى، مطلب را مخفى بدار كه براى حفظ جانت بهتر است».
سپس فرمود: «اين اموال را به صاحبانشان برگردان و مهر از اين جزوه بگشاى و ببين آيا جواب سوالها را پيش از آنكه جزوه را بياورى، دادهايم يا نه؟»
مىگويد: به مهرها نگاه كردم، ديدم دست نخورده است، يكى از مهرها را از وسطشان شكستم، ديدم حضرت جواب آن را نوشته. مهر دومى را گشودم ديدم جواب آن را هم نوشتهاند. سومين مهر را گشودم ديدم جواب نوشتهاند، تا پنجمين مهر.
هنگامى كه ابوجعفر محمد بن على نيشابورى به خراسان بازگشت، ديد كسانى كه آن حضرت اموالشان را رد كرده به مذهب فطحيه وارد شدهاند، ولى شطيطه بر همان مذهب حق باقى مانده، سلام حضرت كاظمعليه السلام را به او رساند و كيسه پول و قطعه كفن را به او داد. پس همانطور كه حضرت فرموده بود، به مدت نوزده روز شطيطه زنده ماند و چون از دنيا رفت، امامعليه السلام سوار بر شترى آمد. پس از پايان مراسم او بر شتر خود سوار شد و راه بيابان پيش گرفت و فرمود: «به اصحاب خودت مطلب را در ميان بگذار و سلام مرا به آنها برسان و به ايشان بگو: من و امامان نظير من بايد كه پاى جنازههاى شما حاضر شويم در هر جا كه از دنيا برويد، پس تقواى خدا را در خود حفظ كنيد».(53)