اثبات امامت حضرت ولى عصرعليه السلام
از جمله شرايط امام، عصمت است چون اگر امام معصوم نباشد، هدف از نصب او تحقق نمىيابد و به اصطلاح نقض غرض لازم مىآيد.
عصمت، حالتى است نفسانى و مرتبهاى است كه از نظر مردم پوشيدهاست و كسى آن را نمىداند مگر خداوند و كسانى كه خداوند علم آن را به آنها الهام فرموده باشد. در اين رابطه بر خداوند است كه امام معصوم را از دو راه به مردم…
از جمله شرايط امام، عصمت است چون اگر امام معصوم نباشد، هدف از نصب او تحقق نمىيابد و به اصطلاح نقض غرض لازم مىآيد.
عصمت، حالتى است نفسانى و مرتبهاى است كه از نظر مردم پوشيدهاست و كسى آن را نمىداند مگر خداوند و كسانى كه خداوند علم آن را به آنها الهام فرموده باشد. در اين رابطه بر خداوند است كه امام معصوم را از دو راه به مردم معرفى كند:
1 - به وسيله پيغمبرصلى الله عليه وآله و يا امام قبلى.
2 - به وسيله معجزهاى كه به دست او انجام شود.
و چون امام براى مردم معين شده، بر آنها واجب است كه به او مراجعه كنند و اعتماد نمايند كه: «وما كان لموْمن ولا موْمنه اذا قضى الله ورسوله امْرا انْ يكون لهم الخيره منْ امْرهمْ ومنْ يعْص الله ورسوله فقدْ ضل ضلالا مبينا»(7)؛ و براى هيچ مرد و زن مومنى اين حق نيست كه هرگاه خدا و رسول او كارى را لازم كنند، ايشان در كارشان اختيار [و گزينشى]داشته باشند. و هرآنكه خدا و رسول او را نافرمانى نمايد، حقا كه در گمراهى آشكارى افتاده است.
شايان ذكر است كه امامت مولى و سيد ما حجه بن الحسن العسكرى صاحب الزمان - عجل الله فرجه الشريف - به هر دو راه (نص و معجزه) به وسيله روايات متواتره ثابت است كه در دو فصل قسمتى از آنها را مىآوريم تا اين كتاب از دليل خالى نباشد.
فصل اول
قسمتى از احاديث متواتره كه به طور خاص بر امامت آن حضرت عليه السلام دلالت دارد
1 - يونس بن عبد الرحمن گويد: به محضر امام موسى بن جعفرعليهما السلام مشرف شدم و عرضه داشتم: يابن رسول الله! آيا تو قايم به حق هستى؟
فرمود: «من نيز قايم به حق هستم، ولى آن قايم كه زمين را از دشمنان خداى عزوجل پاك كند و آن را پر از عدالت نمايد همچنان كه از جور و ستم پر شده باشد، پنجمين فرزند من است كه غيبتى طولانى دارد، زيرا كه بر جان خود مىترسد، در اين مدت [كه او از نظر غايب است]عدهاى از حق برگشته و عدهاى ديگر ثابتقدم مىمانند».
سپس فرمود: «خوشا بهحال شيعيان ما كهدر غيبت قايم ما بهرشته ولايت ما چسبيده و به دوستى ما ثابت و استوار مانده و از دشمنان ما بيزار بوده باشند، آنان از ما هستند و ما از آنان هستيم كه البته ما را به امامت پسنديدهاند و ما هم ايشان را به شيعه بودن پسنديدهايم. خوشا بهحالشان! بازهم خوشا بهحالشان! به خدا كه ايشان روز قيامت در درجات ما خواهند بود».(8)
2 - محمد بن مسلم گويد: خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب بودم، معلى بن خنيس گريهكنان وارد شد، حضرت فرمود: چرا گريه مىكنى؟ گفت: بيرون خانه شما كسانى هستند كه مىپندارند شما را بر ما فضيلتى نيست و شما و آنها يكسان هستيد. امام صادق عليه السلام كمى ساكت ماند، سپس دستور داد طبقى خرما بياورند، آنگاه يك دانه خرما برگرفت و آن را دو نيم كرد، سپس آن خرما را تناول فرمود و هستهاش را در زمين كاشت، پس آهسته رشد كرد و خرماى نارس داد، حضرت از آن برگرفت و تناول كرد، آنگاه پوست نوشتهاى از آن برآورد و به معلى داد و فرمود: بخوان! در آن نوشته شده بود: «بسْم الله الرحْمن الرحيم، لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي المرْتضى والحسن والحسيْن وعلي بْن الحسيْن و...؛ نام يك به يك امامان تا امام حسن عسكرى و فرزندش (مهدى)عليهم السلام در آن بود».(9)
2 - ريان بن الصلت گويد: به امام رضاعليه السلام عرضه داشتم: شما صاحب امر هستيد؟ فرمود: «من نيز صاحب امر [امامت]هستم، ولى نه آن صاحب امرى كه زمين را از عدل پر كند، همانطور كه پر شده باشد از جور و ستم. و چگونه او باشم و حال آنكه مىبينى بدنم ضعيف است! اما قايمعليه السلام آن است كه وقتى ظهور نمايد، سن پيران و سيماى جوانان دارد، به قدرى بدنش نيرومند است كه اگر به بزرگترين درخت دست اندازد، آن را از جاى بركند و اگر در ميان كوهها فرياد برآورد، سنگهاى آنها فرو ريزد، عصاى موسى وانگشترى سليمان با اوست، او چهارمين فرزند من است كه خداوند او را هر قدر كه مشيتش تعلق گيرد در پشت پرده غيب مستور مىسازد، سپس او را آشكار مىگرداند تا زمين را از عدل و داد پر كند، چنانكه از ستم و بيداد پر شده باشد».(10)
شيخ على بن محمد بن على الخزاز قمىرحمه الله در كتاب «كفايه الاثر فى النص على الايمه الاثنى عشر» يكصد و هفتاد حديث از طريق شيعه و سنى روايت كرده كه همه آنها به امامت حضرت قايم منتظرعليه السلام تصريح دارد. ما نيز بعضى از آنها را در ساير ابواب كتاب خواهيم آورد. ان شاء الله.
فصل دوم :در بيان مقدار كمى از معجزات و كرامات متواتر مولا صاحب الزمانعليه السلام
1 - سعد بن عبد الله اشعرى گويد: به يك نفر ناصبى كه از همه ناصبىها در مجادله قوىتر بود، دچار شدم. روزى هنگام مناظره به من گفت: مرگ بر تو و هممسلكانت باد. شما رافضىها، مهاجرين و انصار را مورد طعن قرار مىدهيد و محبت پيامبر صلى الله عليه وآله را نسبت به آنان انكار مىكنيد، و حال آنكه صديق [ابوبكر]بالاترين افراد اصحاب است كه به اسلام سبقت جسته، مگر نمىدانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله او را شب هجرت از ترس بر جان او، با خود به غار برد. براى اينكه مىدانست كه او خليفه و جانشين آن حضرت خواهد شد، لذا خواست كه جان او را مانند جان خود حفظ كند تا مبادا وضع دين بعد از خودش مختل شود، در همان حال على را در رختخواب خود قرار داد، چون مىدانست كه اگر او كشته شود، وضع اسلام مختل نمىگردد؛ زيرا كسانى از اصحاب بودند كه جاى او را بگيرند، لذا خيلى به كشته شدنش اهميت نمىداد.
سعد مىگويد: من جوابش را دادم، ولى جوابها دندانشكن نبود.
سپس گفت: شما رافضيان مىگوييد: اولى و دومى منافق بودهاند و به ماجراى ليله العقبه استدلال مىكنيد. آنگاه گفت: بگو ببينم آيا مسلمان شدن آنها از روى خواست و رغبت بود، يا اكراه و اجبارى در كار بود؟
من در اينجا از جواب خوددارى كردم، چون با خود انديشيدم كه اگر بگويم از روى اجبار و اكراه مسلمان شدند كه در آن هنگام اسلام نيرومند نشده بود تا اين احتمال داده شود، و اگر بگويم از روى خواست و رغبت اسلام آوردند كه ايمان آنها از روى نفاق نخواهد بود.
از اين مناظره با دلى پردرد بازگشتم. چهل و چند مسالهاى كه حل آنها برايم دشوار بود، نوشتم و نامه را به نماينده امام عسكرىعليه السلام (احمد بن اسحاق) كه ساكن قم بود، تسليم كردم و جريان مناظره را نيز با او در ميان گذاشتم. احمد بن اسحاق به من گفت: بيا با هم به سامراء برويم تا از مولايمان حسن بن على عليهما السلام در اين باره سوال كنيم. پس با او به آنجا رفتيم تا به درب خانه مولايمان رسيديم و اجازه ورود خواستيم، اجازه داده شد، داخل خانه شديم.
چون چشممان به جمال حضرت ابومحمد حسن بن على عليهما السلام افتاد، ديديم صورتش مانند ماه شب چهارده مىدرخشد و بر روى رانش كودكى نشسته كه در حسن و جمال مانند ستاره مشترى است. پس احمد بن اسحاق كولهبارى را كه صد و شصت كيسه از پولهاى طلا و نقره در آن قرار داشت و بر هر يك از آنها مهر صاحبش بود، نزد امام حسن عسكرىعليه السلام گشود، پس از آن، حضرت نظرى به كودك افكند و گفت: مهر از هداياى شيعيان و دوستانت برگير. [كودك]عرضه داشت: اى مولاى من! آيا جايز است دست پاك به سوى هداياى نجس و اموال پليد دراز شود؟
آن حضرت به احمد بن اسحاق فرمودند: آنچه در كولهبار هست بيرون آور تا حرام و حلال از هم جدا شود. پس او كيسهاى را بيرون آورد، كودك گفت: اين مربوط به فلان بن فلان از فلان محله قم است كه شصت و دو دينار دارد، از پول منزلى كه فروخته و ارث از پدرش بوده چهل و پنج دينار است و از پول هفت پيراهن چهارده دينار و اجرت سه دكان سه دينار.
مولاى ما فرمود: راست گفتى فرزندم، حرام از آن را بيان كن. كودك گفت: در اين كيسه دينارى است كه در فلان سال در رى سكه خورده، نيمى از نقشش رفته و سه قطعه مقراض شده كه وزن آنها يك دانق و نيم است، حرام در اين اموال همين مقدار است كه صاحب اين كيسه در فلان سال، فلان ماه نزد نساجى كه همسايهاش بود، يك من و ربع پشم ريسيده شده داشت كه مدت زيادى بر آن گذشته بود، پس آن را سارقى دزديد، نساج به او ابلاغ كرد، ولى او سخن نساج را نپذيرفت و به جاى آن به مقدار يك من و نيم پشم نرمتر از مال خودش كه به سرقت رفته بود، تاوان گرفت و سپس سفارش داد برايش پيراهنى از آن بافتند، اين دينار و آن مقراض شدهها از پول آن پيراهن است.
احمد بن اسحاق گره از كيسه گشود، دينار و مقراض شدهها را همانطور كه خبر داده بود، در آن ديد. سپس كيسه ديگرى بيرون آورد. آن كودك فرمود: اين مال فلان بن فلان است از فلان محله قم، پنجاه دينار در آن هست، شايسته نيست براى ما كه به آنها دست بزنيم. احمد بن اسحاق گفت: چرا؟ فرمود: به خاطر اينكه اين دينارها از پول گندمى است كه صاحب اين پول با كشاورزانش قرارداد داشت، ولى قسمت خودش را با پيمانه كامل برداشت و قسمت آنها را با پيمانه ناقص داد.
امام عسكرىعليه السلام فرمود: راست گفتى فرزندم. سپس گفت: اى پسر اسحاق! اين كيسه را بردار و به صاحبانش گوشزد كن و آنها را سفارش نما كه به صاحبان اصلى (> كشاورزان) برسانند كه ما به آن نياز نداريم.
سپس مولايمان به من نظر افكند و فرمود: چه عجب اينجا آمدى؟! عرضه داشتم: احمد بن اسحاق مرا تشويق كرد كه به ديدار شما بيايم. فرمود: پس سوالاتى كه داشتى چه شد؟ عرضه داشتم: به همان حال است اى مولاى من! فرمود: از نور چشمم هر چه مىخواهى بپرس. - و به كودك اشاره كرد - سوالاتم را عرضه داشتم(11) و پاسخ آنها را دريافت كردم.
سپس فرمود: «اى سعد! خصم تو ادعا مىكند پيامبر صلى الله عليه وآله برگزيده اين امت را با خود به غار برد، چون بر جان او مىترسيد همانطور كه بر جان خود مىترسيد؛ زيرا مىدانست خليفه بر امت بعد از خودش اوست. چون لازمه مخفى شدن جز اين نبود كه او را با خود ببرد، اما على عليه السلام را در جاى خود خوابانيد، چون مىدانست خللى كه با كشته شدن ابوبكر وارد مىشود، با كشته شدن على عليه السلام نيست؛ چون افرادى هستند كه بتوانند جاى او را پر كنند.
چنين پاسخ بده: مگر نه شما معتقديد كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: بعد از من خلافت سى سال است و خلافت را بر مدت اين چهار تن ابوبكر و عمر و عثمان و على عليه السلام مخصوص گردانيد. خصم به ناچار جواب دهد: آرى. به او بگو: اگر اين مطلب درست است، پس چرا با يك خليفه - فقط ابوبكر - به غار رفت و آن سه نفر ديگر را نبرد؟! با اين حساب معلوم مىشود كه پيامبر صلى الله عليه وآله آنان را سبك شمرده؛ چون لازم بود كه با ايشان همانطور رفتار مىكرد كه با ابوبكر. پس چون اين كار را نكرد در حقوق آنان سهلانگارى نموده و مهربانى از آنان دريغ داشته با اينكه واجب بود به ترتيب خلافتشان با ايشان هم مثل ابوبكر رفتار مىكرد.
و اما اينكه خصم به تو گفت: آن دو نفر آيا از روى خواست و رغبت مسلمان شدند يا از روى اكراه؟ چرا نگفتى: بلكه از روى طمع اسلام آوردند؛ زيرا آنان با يهود معاشرت داشتند و از برآمدن و پيروزى محمدصلى الله عليه وآله بر عرب باخبر بودند، يهود از روى كتابهاى گذشته و تورات و ملاحم، آنان را از نشانههاى جريان حضرت محمدصلى الله عليه وآله آگاه مىكردند و به ايشان مىگفتند كه تسلط او بر عرب نظير تسلط بخت النصر است بر بنى اسراييل، با اين فرق كه او ادعاى پيغمبرى نيز مىكند، ولى پيغمبر نيست.
پس هنگامى كه امر رسول خداصلى الله عليه وآله ظاهر گشت، به او كمك كردند بر شهادت «لا اله الا الله و محمد رسول الله» به طمع اينكه وقتى اوضاع خوب شد و امور منظم گرديد، فرماندارى و ولايت جايى هم به آنها برسد و چون از رسيدن به رياست به دست آن حضرت مايوس شدند، با بعضى از همفكران خود همراه شدند تا در شب عقبه شتر پيغمبرصلى الله عليه وآله را رم بدهند و شتر در آن گردنه هولناك، حضرتصلى الله عليه وآله را بيفكند و كشته شود و صورتشان را پوشاندند مثل ديگران. ولى خداوند پيغمبرش را از نيرنگ آنان ايمن قرار داد و حفظ كرد و نتوانستند آسيبى برسانند. آن دو نفر حالشان نظير طلحه و زبير است كه آمدند و با على عليه السلام بيعت كردند به طمع اينكه هر كدامشان فرماندار يك استان بشوند، اما وقتى مايوس شدند بيعت را شكستند و عليه آن حضرت قيام كردند، تا اينكه عاقبت كارشان بدانجا كشيد كه عاقبت كار افرادى است كه بيعت را بشكنند».
سخن كه به اينجا رسيد، مولايمان امام حسن بن على عليهما السلام براى نماز برخاست، قايمعليه السلام نيز با او برخاست و من از خدمتشان بازگشتم.(12)
2 - محمد بن عثمان عمْرى مىگويد: وقتى حضرت مهدىعليه السلام متولد شد، نورى از بالاى سرش تا فراز آسمان درخشيد، سپس روى بر زمين نهاد و براى پروردگارش به سجده افتاد و بعد سر برداشت در حالىكه مىگفت: «شهد الله انه لا اله الا هو والملآيكه واولوا العلْم»(13)؛ خداوند به يكتايى خود شهادت دهد، و فرشتگان و دانشمندان نيز به يكتايى او گواهند.
3 - روايت شده: وقتى آن حضرت متولد شد، پرندگان سفيدى از آسمان فرود آمدند و بالهاى خود را بر سر و صورت و ساير اعضاى بدنش كشيدند، سپس به آسمان پرواز كردند، آنگاه امام حسن عسكرىعليه السلام فرمود: «آنها فرشتگان بودند كه براى تبرك به اين نوزاد فرود آمدند و هرگاه اين فرزند ظهور كند، آنها ياران اويند».(14)
4 - محمد بن شاذان بن نعيم مىگويد: مقدار پانصد درهم بيست درهم كم از مال حضرت قايم - عجل الله فرجه الشريف - نزد من جمع شد كه خوش نداشتم آن را ناقص بفرستم، لذا بيست درهم كسرى را از مال خودم تكميل كردم و پانصد درهم را نزد محمد بن جعفر فرستادم، ولى ننوشتم كه بيست درهم از من است. پس محمد بن جعفر قبض آن را از ناحيه مقدسه حضرت قايم - عجل الله فرجه الشريف - برايم فرستاد كه در آن نوشته شده بود: پانصد درهم كه بيست درهمش از خودت بود رسيد.(15)
5 - على بن محمد سيمرى به محضر مقدس قايم - عجل الله فرجه الشريف - نامه نوشت و درخواست كفن كرد. جواب آمد: در سال هشتاد يا هشتاد و يكم به آن نيازمند خواهى شد. پس در همان وقتى كه آن حضرت برايش تعيين كرده بود، وفات يافت و يك ماه پيش از فوتش كفن برايش فرستاده شد.(16)
خوانندگان عزيز! اگر بخواهيد بيشتر بر معجزات آن حضرت مطلع شويد، به كتابهايى كه براى اين منظور نوشته شده، از جمله كتابهاى: كمال الدين، خرايج، بحار الانوار و نجم الثاقب مراجعه فرماييد.
عصمت، حالتى است نفسانى و مرتبهاى است كه از نظر مردم پوشيدهاست و كسى آن را نمىداند مگر خداوند و كسانى كه خداوند علم آن را به آنها الهام فرموده باشد. در اين رابطه بر خداوند است كه امام معصوم را از دو راه به مردم معرفى كند:
1 - به وسيله پيغمبرصلى الله عليه وآله و يا امام قبلى.
2 - به وسيله معجزهاى كه به دست او انجام شود.
و چون امام براى مردم معين شده، بر آنها واجب است كه به او مراجعه كنند و اعتماد نمايند كه: «وما كان لموْمن ولا موْمنه اذا قضى الله ورسوله امْرا انْ يكون لهم الخيره منْ امْرهمْ ومنْ يعْص الله ورسوله فقدْ ضل ضلالا مبينا»(7)؛ و براى هيچ مرد و زن مومنى اين حق نيست كه هرگاه خدا و رسول او كارى را لازم كنند، ايشان در كارشان اختيار [و گزينشى]داشته باشند. و هرآنكه خدا و رسول او را نافرمانى نمايد، حقا كه در گمراهى آشكارى افتاده است.
شايان ذكر است كه امامت مولى و سيد ما حجه بن الحسن العسكرى صاحب الزمان - عجل الله فرجه الشريف - به هر دو راه (نص و معجزه) به وسيله روايات متواتره ثابت است كه در دو فصل قسمتى از آنها را مىآوريم تا اين كتاب از دليل خالى نباشد.
فصل اول
قسمتى از احاديث متواتره كه به طور خاص بر امامت آن حضرت عليه السلام دلالت دارد
1 - يونس بن عبد الرحمن گويد: به محضر امام موسى بن جعفرعليهما السلام مشرف شدم و عرضه داشتم: يابن رسول الله! آيا تو قايم به حق هستى؟
فرمود: «من نيز قايم به حق هستم، ولى آن قايم كه زمين را از دشمنان خداى عزوجل پاك كند و آن را پر از عدالت نمايد همچنان كه از جور و ستم پر شده باشد، پنجمين فرزند من است كه غيبتى طولانى دارد، زيرا كه بر جان خود مىترسد، در اين مدت [كه او از نظر غايب است]عدهاى از حق برگشته و عدهاى ديگر ثابتقدم مىمانند».
سپس فرمود: «خوشا بهحال شيعيان ما كهدر غيبت قايم ما بهرشته ولايت ما چسبيده و به دوستى ما ثابت و استوار مانده و از دشمنان ما بيزار بوده باشند، آنان از ما هستند و ما از آنان هستيم كه البته ما را به امامت پسنديدهاند و ما هم ايشان را به شيعه بودن پسنديدهايم. خوشا بهحالشان! بازهم خوشا بهحالشان! به خدا كه ايشان روز قيامت در درجات ما خواهند بود».(8)
2 - محمد بن مسلم گويد: خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب بودم، معلى بن خنيس گريهكنان وارد شد، حضرت فرمود: چرا گريه مىكنى؟ گفت: بيرون خانه شما كسانى هستند كه مىپندارند شما را بر ما فضيلتى نيست و شما و آنها يكسان هستيد. امام صادق عليه السلام كمى ساكت ماند، سپس دستور داد طبقى خرما بياورند، آنگاه يك دانه خرما برگرفت و آن را دو نيم كرد، سپس آن خرما را تناول فرمود و هستهاش را در زمين كاشت، پس آهسته رشد كرد و خرماى نارس داد، حضرت از آن برگرفت و تناول كرد، آنگاه پوست نوشتهاى از آن برآورد و به معلى داد و فرمود: بخوان! در آن نوشته شده بود: «بسْم الله الرحْمن الرحيم، لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي المرْتضى والحسن والحسيْن وعلي بْن الحسيْن و...؛ نام يك به يك امامان تا امام حسن عسكرى و فرزندش (مهدى)عليهم السلام در آن بود».(9)
2 - ريان بن الصلت گويد: به امام رضاعليه السلام عرضه داشتم: شما صاحب امر هستيد؟ فرمود: «من نيز صاحب امر [امامت]هستم، ولى نه آن صاحب امرى كه زمين را از عدل پر كند، همانطور كه پر شده باشد از جور و ستم. و چگونه او باشم و حال آنكه مىبينى بدنم ضعيف است! اما قايمعليه السلام آن است كه وقتى ظهور نمايد، سن پيران و سيماى جوانان دارد، به قدرى بدنش نيرومند است كه اگر به بزرگترين درخت دست اندازد، آن را از جاى بركند و اگر در ميان كوهها فرياد برآورد، سنگهاى آنها فرو ريزد، عصاى موسى وانگشترى سليمان با اوست، او چهارمين فرزند من است كه خداوند او را هر قدر كه مشيتش تعلق گيرد در پشت پرده غيب مستور مىسازد، سپس او را آشكار مىگرداند تا زمين را از عدل و داد پر كند، چنانكه از ستم و بيداد پر شده باشد».(10)
شيخ على بن محمد بن على الخزاز قمىرحمه الله در كتاب «كفايه الاثر فى النص على الايمه الاثنى عشر» يكصد و هفتاد حديث از طريق شيعه و سنى روايت كرده كه همه آنها به امامت حضرت قايم منتظرعليه السلام تصريح دارد. ما نيز بعضى از آنها را در ساير ابواب كتاب خواهيم آورد. ان شاء الله.
فصل دوم :در بيان مقدار كمى از معجزات و كرامات متواتر مولا صاحب الزمانعليه السلام
1 - سعد بن عبد الله اشعرى گويد: به يك نفر ناصبى كه از همه ناصبىها در مجادله قوىتر بود، دچار شدم. روزى هنگام مناظره به من گفت: مرگ بر تو و هممسلكانت باد. شما رافضىها، مهاجرين و انصار را مورد طعن قرار مىدهيد و محبت پيامبر صلى الله عليه وآله را نسبت به آنان انكار مىكنيد، و حال آنكه صديق [ابوبكر]بالاترين افراد اصحاب است كه به اسلام سبقت جسته، مگر نمىدانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله او را شب هجرت از ترس بر جان او، با خود به غار برد. براى اينكه مىدانست كه او خليفه و جانشين آن حضرت خواهد شد، لذا خواست كه جان او را مانند جان خود حفظ كند تا مبادا وضع دين بعد از خودش مختل شود، در همان حال على را در رختخواب خود قرار داد، چون مىدانست كه اگر او كشته شود، وضع اسلام مختل نمىگردد؛ زيرا كسانى از اصحاب بودند كه جاى او را بگيرند، لذا خيلى به كشته شدنش اهميت نمىداد.
سعد مىگويد: من جوابش را دادم، ولى جوابها دندانشكن نبود.
سپس گفت: شما رافضيان مىگوييد: اولى و دومى منافق بودهاند و به ماجراى ليله العقبه استدلال مىكنيد. آنگاه گفت: بگو ببينم آيا مسلمان شدن آنها از روى خواست و رغبت بود، يا اكراه و اجبارى در كار بود؟
من در اينجا از جواب خوددارى كردم، چون با خود انديشيدم كه اگر بگويم از روى اجبار و اكراه مسلمان شدند كه در آن هنگام اسلام نيرومند نشده بود تا اين احتمال داده شود، و اگر بگويم از روى خواست و رغبت اسلام آوردند كه ايمان آنها از روى نفاق نخواهد بود.
از اين مناظره با دلى پردرد بازگشتم. چهل و چند مسالهاى كه حل آنها برايم دشوار بود، نوشتم و نامه را به نماينده امام عسكرىعليه السلام (احمد بن اسحاق) كه ساكن قم بود، تسليم كردم و جريان مناظره را نيز با او در ميان گذاشتم. احمد بن اسحاق به من گفت: بيا با هم به سامراء برويم تا از مولايمان حسن بن على عليهما السلام در اين باره سوال كنيم. پس با او به آنجا رفتيم تا به درب خانه مولايمان رسيديم و اجازه ورود خواستيم، اجازه داده شد، داخل خانه شديم.
چون چشممان به جمال حضرت ابومحمد حسن بن على عليهما السلام افتاد، ديديم صورتش مانند ماه شب چهارده مىدرخشد و بر روى رانش كودكى نشسته كه در حسن و جمال مانند ستاره مشترى است. پس احمد بن اسحاق كولهبارى را كه صد و شصت كيسه از پولهاى طلا و نقره در آن قرار داشت و بر هر يك از آنها مهر صاحبش بود، نزد امام حسن عسكرىعليه السلام گشود، پس از آن، حضرت نظرى به كودك افكند و گفت: مهر از هداياى شيعيان و دوستانت برگير. [كودك]عرضه داشت: اى مولاى من! آيا جايز است دست پاك به سوى هداياى نجس و اموال پليد دراز شود؟
آن حضرت به احمد بن اسحاق فرمودند: آنچه در كولهبار هست بيرون آور تا حرام و حلال از هم جدا شود. پس او كيسهاى را بيرون آورد، كودك گفت: اين مربوط به فلان بن فلان از فلان محله قم است كه شصت و دو دينار دارد، از پول منزلى كه فروخته و ارث از پدرش بوده چهل و پنج دينار است و از پول هفت پيراهن چهارده دينار و اجرت سه دكان سه دينار.
مولاى ما فرمود: راست گفتى فرزندم، حرام از آن را بيان كن. كودك گفت: در اين كيسه دينارى است كه در فلان سال در رى سكه خورده، نيمى از نقشش رفته و سه قطعه مقراض شده كه وزن آنها يك دانق و نيم است، حرام در اين اموال همين مقدار است كه صاحب اين كيسه در فلان سال، فلان ماه نزد نساجى كه همسايهاش بود، يك من و ربع پشم ريسيده شده داشت كه مدت زيادى بر آن گذشته بود، پس آن را سارقى دزديد، نساج به او ابلاغ كرد، ولى او سخن نساج را نپذيرفت و به جاى آن به مقدار يك من و نيم پشم نرمتر از مال خودش كه به سرقت رفته بود، تاوان گرفت و سپس سفارش داد برايش پيراهنى از آن بافتند، اين دينار و آن مقراض شدهها از پول آن پيراهن است.
احمد بن اسحاق گره از كيسه گشود، دينار و مقراض شدهها را همانطور كه خبر داده بود، در آن ديد. سپس كيسه ديگرى بيرون آورد. آن كودك فرمود: اين مال فلان بن فلان است از فلان محله قم، پنجاه دينار در آن هست، شايسته نيست براى ما كه به آنها دست بزنيم. احمد بن اسحاق گفت: چرا؟ فرمود: به خاطر اينكه اين دينارها از پول گندمى است كه صاحب اين پول با كشاورزانش قرارداد داشت، ولى قسمت خودش را با پيمانه كامل برداشت و قسمت آنها را با پيمانه ناقص داد.
امام عسكرىعليه السلام فرمود: راست گفتى فرزندم. سپس گفت: اى پسر اسحاق! اين كيسه را بردار و به صاحبانش گوشزد كن و آنها را سفارش نما كه به صاحبان اصلى (> كشاورزان) برسانند كه ما به آن نياز نداريم.
سپس مولايمان به من نظر افكند و فرمود: چه عجب اينجا آمدى؟! عرضه داشتم: احمد بن اسحاق مرا تشويق كرد كه به ديدار شما بيايم. فرمود: پس سوالاتى كه داشتى چه شد؟ عرضه داشتم: به همان حال است اى مولاى من! فرمود: از نور چشمم هر چه مىخواهى بپرس. - و به كودك اشاره كرد - سوالاتم را عرضه داشتم(11) و پاسخ آنها را دريافت كردم.
سپس فرمود: «اى سعد! خصم تو ادعا مىكند پيامبر صلى الله عليه وآله برگزيده اين امت را با خود به غار برد، چون بر جان او مىترسيد همانطور كه بر جان خود مىترسيد؛ زيرا مىدانست خليفه بر امت بعد از خودش اوست. چون لازمه مخفى شدن جز اين نبود كه او را با خود ببرد، اما على عليه السلام را در جاى خود خوابانيد، چون مىدانست خللى كه با كشته شدن ابوبكر وارد مىشود، با كشته شدن على عليه السلام نيست؛ چون افرادى هستند كه بتوانند جاى او را پر كنند.
چنين پاسخ بده: مگر نه شما معتقديد كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: بعد از من خلافت سى سال است و خلافت را بر مدت اين چهار تن ابوبكر و عمر و عثمان و على عليه السلام مخصوص گردانيد. خصم به ناچار جواب دهد: آرى. به او بگو: اگر اين مطلب درست است، پس چرا با يك خليفه - فقط ابوبكر - به غار رفت و آن سه نفر ديگر را نبرد؟! با اين حساب معلوم مىشود كه پيامبر صلى الله عليه وآله آنان را سبك شمرده؛ چون لازم بود كه با ايشان همانطور رفتار مىكرد كه با ابوبكر. پس چون اين كار را نكرد در حقوق آنان سهلانگارى نموده و مهربانى از آنان دريغ داشته با اينكه واجب بود به ترتيب خلافتشان با ايشان هم مثل ابوبكر رفتار مىكرد.
و اما اينكه خصم به تو گفت: آن دو نفر آيا از روى خواست و رغبت مسلمان شدند يا از روى اكراه؟ چرا نگفتى: بلكه از روى طمع اسلام آوردند؛ زيرا آنان با يهود معاشرت داشتند و از برآمدن و پيروزى محمدصلى الله عليه وآله بر عرب باخبر بودند، يهود از روى كتابهاى گذشته و تورات و ملاحم، آنان را از نشانههاى جريان حضرت محمدصلى الله عليه وآله آگاه مىكردند و به ايشان مىگفتند كه تسلط او بر عرب نظير تسلط بخت النصر است بر بنى اسراييل، با اين فرق كه او ادعاى پيغمبرى نيز مىكند، ولى پيغمبر نيست.
پس هنگامى كه امر رسول خداصلى الله عليه وآله ظاهر گشت، به او كمك كردند بر شهادت «لا اله الا الله و محمد رسول الله» به طمع اينكه وقتى اوضاع خوب شد و امور منظم گرديد، فرماندارى و ولايت جايى هم به آنها برسد و چون از رسيدن به رياست به دست آن حضرت مايوس شدند، با بعضى از همفكران خود همراه شدند تا در شب عقبه شتر پيغمبرصلى الله عليه وآله را رم بدهند و شتر در آن گردنه هولناك، حضرتصلى الله عليه وآله را بيفكند و كشته شود و صورتشان را پوشاندند مثل ديگران. ولى خداوند پيغمبرش را از نيرنگ آنان ايمن قرار داد و حفظ كرد و نتوانستند آسيبى برسانند. آن دو نفر حالشان نظير طلحه و زبير است كه آمدند و با على عليه السلام بيعت كردند به طمع اينكه هر كدامشان فرماندار يك استان بشوند، اما وقتى مايوس شدند بيعت را شكستند و عليه آن حضرت قيام كردند، تا اينكه عاقبت كارشان بدانجا كشيد كه عاقبت كار افرادى است كه بيعت را بشكنند».
سخن كه به اينجا رسيد، مولايمان امام حسن بن على عليهما السلام براى نماز برخاست، قايمعليه السلام نيز با او برخاست و من از خدمتشان بازگشتم.(12)
2 - محمد بن عثمان عمْرى مىگويد: وقتى حضرت مهدىعليه السلام متولد شد، نورى از بالاى سرش تا فراز آسمان درخشيد، سپس روى بر زمين نهاد و براى پروردگارش به سجده افتاد و بعد سر برداشت در حالىكه مىگفت: «شهد الله انه لا اله الا هو والملآيكه واولوا العلْم»(13)؛ خداوند به يكتايى خود شهادت دهد، و فرشتگان و دانشمندان نيز به يكتايى او گواهند.
3 - روايت شده: وقتى آن حضرت متولد شد، پرندگان سفيدى از آسمان فرود آمدند و بالهاى خود را بر سر و صورت و ساير اعضاى بدنش كشيدند، سپس به آسمان پرواز كردند، آنگاه امام حسن عسكرىعليه السلام فرمود: «آنها فرشتگان بودند كه براى تبرك به اين نوزاد فرود آمدند و هرگاه اين فرزند ظهور كند، آنها ياران اويند».(14)
4 - محمد بن شاذان بن نعيم مىگويد: مقدار پانصد درهم بيست درهم كم از مال حضرت قايم - عجل الله فرجه الشريف - نزد من جمع شد كه خوش نداشتم آن را ناقص بفرستم، لذا بيست درهم كسرى را از مال خودم تكميل كردم و پانصد درهم را نزد محمد بن جعفر فرستادم، ولى ننوشتم كه بيست درهم از من است. پس محمد بن جعفر قبض آن را از ناحيه مقدسه حضرت قايم - عجل الله فرجه الشريف - برايم فرستاد كه در آن نوشته شده بود: پانصد درهم كه بيست درهمش از خودت بود رسيد.(15)
5 - على بن محمد سيمرى به محضر مقدس قايم - عجل الله فرجه الشريف - نامه نوشت و درخواست كفن كرد. جواب آمد: در سال هشتاد يا هشتاد و يكم به آن نيازمند خواهى شد. پس در همان وقتى كه آن حضرت برايش تعيين كرده بود، وفات يافت و يك ماه پيش از فوتش كفن برايش فرستاده شد.(16)
خوانندگان عزيز! اگر بخواهيد بيشتر بر معجزات آن حضرت مطلع شويد، به كتابهايى كه براى اين منظور نوشته شده، از جمله كتابهاى: كمال الدين، خرايج، بحار الانوار و نجم الثاقب مراجعه فرماييد.