عهد ديرين

با بهاران مىتوان پيمان ديگر بست اينجا
عهد ديرين هم به ميثاق دگر نشكست اينجا
با بهاران مىتوان شيرين نواى عشق سر داد
باز در شور و نوا بار دگر شد مست اينجا با بهاران مىتوان باب خلوص دل گشودن
بندهاى هر جدايى را ز دل بگسست اينجا
با بهاران مىتوان در كومههاى جان سفر كرد نا اميدى را به عمق خانه دل خست اينجا
با بهاران مىتوان بر لالهها…
عهد ديرين هم به ميثاق دگر نشكست اينجا
با بهاران مىتوان شيرين نواى عشق سر داد
باز در شور و نوا بار دگر شد مست اينجا با بهاران مىتوان باب خلوص دل گشودن
بندهاى هر جدايى را ز دل بگسست اينجا
با بهاران مىتوان در كومههاى جان سفر كرد نا اميدى را به عمق خانه دل خست اينجا
با بهاران مىتوان بر لالهها…
با بهاران مىتوان پيمان ديگر بست اينجا
عهد ديرين هم به ميثاق دگر نشكست اينجا
با بهاران مىتوان شيرين نواى عشق سر داد
باز در شور و نوا بار دگر شد مست اينجا
با بهاران مىتوان باب خلوص دل گشودن
بندهاى هر جدايى را ز دل بگسست اينجا
با بهاران مىتوان در كومههاى جان سفر كرد
نا اميدى را به عمق خانه دل خست اينجا
با بهاران مىتوان بر لالهها داغى دگر زد
مىتوان بگرفت صدها گل بكف يا دست اينجا
با بهاران مىتوان پرواز را آغاز كردن
هر طرف بىخوفها در ماوراها جست اينجا
ما به ميثاق قديم و عهد ديرين پاى بنديم
گرچه احمد مىتوان پيمان ديگر بست اينجا