نينواى قلبها

در غرور خويش مىجويم دل ديوانه را
تا مگر آسوده سازم مردم فرزانه را
عشق را در نينواى قلبها پيدا كنم داغ را از لاله بر كف مىنهم پيمانه را خاك پاى دوست را با ديده مىروبم
بجان بال پروازى گشايم اين حريم لانه را دردها و نالهها را در سراشيب اجل
مىگذارم تا بجويم گوهر يكدانه را
ساربانا عمرهاى در گذر آهسته ران كين سفر بى بازگشتم گم كند…
تا مگر آسوده سازم مردم فرزانه را
عشق را در نينواى قلبها پيدا كنم داغ را از لاله بر كف مىنهم پيمانه را خاك پاى دوست را با ديده مىروبم
بجان بال پروازى گشايم اين حريم لانه را دردها و نالهها را در سراشيب اجل
مىگذارم تا بجويم گوهر يكدانه را
ساربانا عمرهاى در گذر آهسته ران كين سفر بى بازگشتم گم كند…
در غرور خويش مىجويم دل ديوانه را
تا مگر آسوده سازم مردم فرزانه را
عشق را در نينواى قلبها پيدا كنم
داغ را از لاله بر كف مىنهم پيمانه را
خاك پاى دوست را با ديده مىروبم
بجان
بال پروازى گشايم اين حريم لانه را
بال پروازى گشايم اين حريم لانه را
دردها و نالهها را در سراشيب اجل
مىگذارم تا بجويم گوهر يكدانه را
ساربانا عمرهاى در گذر آهسته ران
كين سفر بى بازگشتم گم كند كاشانه را
سوختم اين انزواى مردم نامهربان
مهربانى قصه شد اين نامه افسانه را
كس در اين ويرانه آهنگ اقامت كى كند
گر دلى شادان كنى آباد سازى خانه را
خرمنى در آتش بيداد مىسوزد ولى
كى به ناكامى كشد اين شعله هر پروانه را
با دل احمد نواى شوق ديگر ساز كن
همرهى كن تا به بندش در كشم ديوانه را