تهمتِ ديگر مزن

باغبانا آن گل پژمرده را
آب رحمت ده دل افسرده را
شادى از دل مىرود عيساى ما زندگى بخشا محبت مرده را
يوسف از كنعان نمىگيرد قرار
تهمت ديگر مزن آن خورده را
خرمى برچيده از باغ و چمن
غم بآتش مىكشد آزرده را
گر مرا خود آيتى بر سر رسد يك بآخر مىبرد بشمرده را
شيوه ما رمز دلدارى بود
خاصه در ميزان طاقت برده را
با سرشك احمدش…
آب رحمت ده دل افسرده را
شادى از دل مىرود عيساى ما زندگى بخشا محبت مرده را
يوسف از كنعان نمىگيرد قرار
تهمت ديگر مزن آن خورده را
خرمى برچيده از باغ و چمن
غم بآتش مىكشد آزرده را
گر مرا خود آيتى بر سر رسد يك بآخر مىبرد بشمرده را
شيوه ما رمز دلدارى بود
خاصه در ميزان طاقت برده را
با سرشك احمدش…
باغبانا آن گل پژمرده را
آب رحمت ده دل افسرده را
شادى از دل مىرود عيساى ما
زندگى بخشا محبت مرده را
يوسف از كنعان نمىگيرد قرار
تهمت ديگر مزن آن خورده را
خرمى برچيده از باغ و چمن
غم بآتش مىكشد آزرده را
گر مرا خود آيتى بر سر رسد
يك بآخر مىبرد بشمرده را
شيوه ما رمز دلدارى بود
خاصه در ميزان طاقت برده را
با سرشك احمدش آبى بده
باغبانا آن گل پژمرده را