تنهايى دل
غمت آسوده كند ديده گريان شده را
به ندامت كشد آخر دل حيران شده را
گر بگويم كه سرانگشت نماى تو شدم
كه بدين باورم آورده غم جان شده را
من و شيدايى و رسوايى تنهايى دل
از چه شويم گهر چشم پشيمان شده را
به سخن دانى و خوش خوانى و قول و غزلم
سر شوريده چه داند غم پنهان شده را
آخر اى باد صبا دل شكنان را…
غمت آسوده كند ديده گريان شده را
به ندامت كشد آخر دل حيران شده را
گر بگويم كه سرانگشت نماى تو شدم
كه بدين باورم آورده غم جان شده را
من و شيدايى و رسوايى تنهايى دل
از چه شويم گهر چشم پشيمان شده را
به سخن دانى و خوش خوانى و قول و غزلم
سر شوريده چه داند غم پنهان شده را
آخر اى باد صبا دل شكنان را تو بگو
كه مرنجان دل بىتاب پريشان شده را
در نوا بلبل آشفته اين بام و درم
كاندر اين بند و قفس آمده زندان شده را
دردم از پرده برون گر شود از ديده غم
در گلو مىشكند ناله افغان شده را
شب تاريك و دل منقلب از دور زمان
بچه سان بگذرد آخر، يم طوفان شده را
دل احمد اگر از آتش غم سوزان است
چه كند با كه بگويد سر عصيان شده را
به ندامت كشد آخر دل حيران شده را
گر بگويم كه سرانگشت نماى تو شدم
كه بدين باورم آورده غم جان شده را
من و شيدايى و رسوايى تنهايى دل
از چه شويم گهر چشم پشيمان شده را
به سخن دانى و خوش خوانى و قول و غزلم
سر شوريده چه داند غم پنهان شده را
آخر اى باد صبا دل شكنان را تو بگو
كه مرنجان دل بىتاب پريشان شده را
در نوا بلبل آشفته اين بام و درم
كاندر اين بند و قفس آمده زندان شده را
دردم از پرده برون گر شود از ديده غم
در گلو مىشكند ناله افغان شده را
شب تاريك و دل منقلب از دور زمان
بچه سان بگذرد آخر، يم طوفان شده را
دل احمد اگر از آتش غم سوزان است
چه كند با كه بگويد سر عصيان شده را