زبانِ عارفان

زبان شيرينتر از نى نيست جان را
ز نى بگشا زبان عارفان را شتابى نيست از غم چون گريزم ز دلداران جدايى نيست آن را بدل آرامش از طوفان چه جويى
به طوفان مىگشايم بادبان را
رها كن تن كه جان آزاد گرددبچشم كودكى بينى جهان را
ز راز خفته ما را سينه پر درد
گرش گويم بسوزاند زبان را
خطا گفتن خطا بشنودنى هست چو آه سرد گيرد آسمان…
ز نى بگشا زبان عارفان را شتابى نيست از غم چون گريزم ز دلداران جدايى نيست آن را بدل آرامش از طوفان چه جويى
به طوفان مىگشايم بادبان را
رها كن تن كه جان آزاد گرددبچشم كودكى بينى جهان را
ز راز خفته ما را سينه پر درد
گرش گويم بسوزاند زبان را
خطا گفتن خطا بشنودنى هست چو آه سرد گيرد آسمان…
زبان شيرينتر از نى نيست جان را
ز نى بگشا زبان عارفان را
شتابى نيست
شتابى نيست
از غم چون گريزم
ز دلداران جدايى نيست
ز دلداران جدايى نيست
آن را
بدل آرامش از طوفان چه جويى
بدل آرامش از طوفان چه جويى
به طوفان مىگشايم بادبان را
رها كن تن كه جان آزاد گردد
بچشم كودكى بينى جهان را
ز راز خفته ما را سينه پر درد
ز راز خفته ما را سينه پر درد
گرش گويم بسوزاند زبان را
خطا گفتن خطا بشنودنى هست
چو آه سرد گيرد آسمان را
به دل تنگى جوانى را ميازار
سر پر شور مىزيبد جوان را
لعاب خلق خوش زن تلخى جان
نگيرد موج سختى شادمان را
ستاره مىدرخشد شب چه خواند
سرود تيرگى اين داستان را
زمين از اشك گلگون است دانى
وداع آخرين از ساربان را
ز احمد جز تكاپويى نبينى
چو شويد اشك شوقش دلستان را