توسل مردى از توابع اصفهان

مردى صالح از اهل دهقانان ( از توابع اصفهان ) گفت : يـك روز بـه امـامـزاده قـيـس مـشـرف شدم و خيال داشتم به همگين ( از توابع سميرم واطراف شهرضاى اصفهان ) بروم .
هـوا سـرد بـود .
تـاريـكـى شب مرا گرفت و راه را گم كردم .
با خود گفتم امشب از سرماهلاك مـى شـوم و يا آن كه گرگ مرا مى درد .
بيچاره شدم و همان جا…
مردى صالح از اهل دهقانان ( از توابع اصفهان ) گفت : يـك روز بـه امـامـزاده قـيـس مـشـرف شدم و خيال داشتم به همگين ( از توابع سميرم واطراف شهرضاى اصفهان ) بروم .
هـوا سـرد بـود .
تـاريـكـى شب مرا گرفت و راه را گم كردم .
با خود گفتم امشب از سرماهلاك مـى شـوم و يا آن كه گرگ مرا مى درد .
بيچاره شدم و همان جا به امام زمان ( ع ) متوسل گشته و زارى نمودم .
ناگاه هوا روشن شد و مثل اين كه كسى دستم را گرفت .
طولى نكشيد كه به سرعت ،سه فرسخ را طى و خود را در قبرستان همگين ديدم و باز هوا تاريك شد ( ( 220 ) ) .
هـوا سـرد بـود .
تـاريـكـى شب مرا گرفت و راه را گم كردم .
با خود گفتم امشب از سرماهلاك مـى شـوم و يا آن كه گرگ مرا مى درد .
بيچاره شدم و همان جا به امام زمان ( ع ) متوسل گشته و زارى نمودم .
ناگاه هوا روشن شد و مثل اين كه كسى دستم را گرفت .
طولى نكشيد كه به سرعت ،سه فرسخ را طى و خود را در قبرستان همگين ديدم و باز هوا تاريك شد ( ( 220 ) ) .