0%
چهارشنبه ، ۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

پرتال تخصصی تبیان مهدویت

تبیان مهدویت ، بزرگترین پایگاه اینترنتی مهدویت

رؤياى زنى از اهل سنت و شفاى چشمان او

رؤياى زنى از اهل سنت و شفاى چشمان او
سيد محمد سعيد افندى خطيب مى گويد : زنـى از اهل سنت به نام ملكه ، كه همسرش شخصى به نام ملا امين بود و اين شخص در مكتبخانه حـمـيـدى واقـع در نـجف اشرف معاون بود، شب سه شنبه دوم ربيع الاول سال ۱۳۱۷ به سردرد شـديـدى مـبـتلا شد و صبح هم نور از دو چشمش رفت و نابيناگرديد به طورى كه هيچ چيز را نمى ديد . مـرا از…
سيد محمد سعيد افندى خطيب مى گويد : زنـى از اهل سنت به نام ملكه ، كه همسرش شخصى به نام ملا امين بود و اين شخص در مكتبخانه حـمـيـدى واقـع در نـجف اشرف معاون بود، شب سه شنبه دوم ربيع الاول سال 1317 به سردرد شـديـدى مـبـتلا شد و صبح هم نور از دو چشمش رفت و نابيناگرديد به طورى كه هيچ چيز را نمى ديد .
مـرا از ايـن جـريـان مـطـلـع كـردنـد .
بـه شـوهرش ملا امين گفتم : شبانه او را به حرم حضرت امـيـرالمومنين ( ع ) ببر و آن حضرت را نزد خداوند شفيع قرار بده ، شايد به بركت ايشان به اين زن شفا كرامت فرمايند .
آن شـب كـه شب چهارشنبه بود، به خاطر شدت دردى كه زن در سر خود احساس مى كرد، تعلل نمودند و به حرم مطهر نرفتند، ولى درد چشم قدرى تخفيف پيدا كرده ،و آن زن به هر صورتى بود خواب رفته بود .
در عالم رويا ديد كه خود و شوهرش -ملا امين - با زنى ديگر به نام زينب در حال تـشرف به حرم حضرت اميرالمومنين ( ع ) هستند .
در بين راه گويا مسجد بزرگى را ديده بود كه مـمـلو از جمعيت است .
براى تماشا كردن داخل آن مسجد شدند .
يك نفر از آن جمعيت صدا زد : يا ملكه ، نترس ، ان شاءالله هر دو چشم تو شفا مى يابد .
ملكه مى گويد گفتم : تو كيستى ؟ آن بزرگوار فرمود : منم مهدى .
زن در حـالـى كـه خـوشحال و مسرور بود،از خواب بيدار شد و صبح ( روز چهارشنبه سوم ماه ) با زنـهاى زيادى از نجف اشرف خارج و وارد مقام حضرت مهدى ( ع ) دروادى السلام شدند .
ملكه به تـنـهايى داخل محراب آن مقام شريف شد و شروع به تضرع و زارى نمود .
پس از گريه زياد، حالت غشوه اى به او دست داد .
در آن حال مشاهده كرد دو مرد جليل ، كه يكى از آنها بزرگتر از ديگرى و جـلـو بـود و يـكـى كـوچـكـتـر و در پـشت سر قرار داشت ، حضور دارند .
آن مرد بزرگتر به ملكه فرمود : نترس و به خود وحشت راه مده .
ملكه گفت : تو كيستى ؟ فـرمود : منم على بن ابيطالب و اين مردى كه پشت سر من است ، فرزندم مهدى است .
بعد آن مرد بـزرگـتـر به زنى كه آن جا ايستاده بود، دستور داد و فرمود : اى خديجه ،برخيز و دست خود را بر چـشـمـهـاى ايـن ضعيفه بكش .
آن زن برخواست و برچشمهاى ملكه دست كشيد و او هم در اين هنگام ، از حالت غشوه به خود آمد و ديدكه چشمهايش از اول نورانى و بيناتر شده اند .
زنهايى كه با او بودند، بالاى سر او جمع شدند و صداى خود را به صلوات بلندنمودند به طورى كه اكثر اهل نجف اشرف صداى آنها را از وادى السلام مى شنيدند .
از جـمله افرادى كه صداى آنها را مى شنيد، ناقل قضيه است .
ايشان مى گويد : الان حدود چهارده سال است كه از آن قضيه مى گذرد، ولى صداى آنها هنوز گوشهايم راپر كرده است .
بـا همين كيفيت ملكه را وارد نجف نمودند و به حرم حضرت اميرالمومنين ( ع ) بردند و چشمهاى آن زن بهتر از اول شد ( ( 177 ) ) .
تاریخ و ساعت انتشار :
۲۲:۱۹:۴۹ ~~~ ۱۳۹۹/۱۱/۰۸
دسته بندی :
رؤياهاى صادقه
با مهدی

بنر های حاشیه پست

اظهار نظر در مورد رؤياى زنى از اهل سنت و شفاى چشمان او .::. پرتال تخصصی تبیان مهدویت

*
*
دانلود مستقیم