0%
شنبه ، ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

پرتال تخصصی تبیان مهدویت

تبیان مهدویت ، بزرگترین پایگاه اینترنتی مهدویت

تشرف پيرزنى از كنيزان حضرت

تشرف پيرزنى از كنيزان حضرت
يعقوب بن يوسف اصفهانى مى گويد : در سال ۲۸۱، با گروهى از اهل اصفهان ، كه از اهل سنت بودند، به حج بيت الله الحرام مشرف شدم . وقـتـى وارد مـكـه شـديم ، بعضى از رفقا خانه اى را كه در كوچه سوق الليل و به نام دار خديجه و دارالرضا ( ع ) معروف بود، كرايه كردند . در آن خانه پيرزنى زندگى مى كرد . هنگامى كه…
يعقوب بن يوسف اصفهانى مى گويد : در سال 281، با گروهى از اهل اصفهان ، كه از اهل سنت بودند، به حج بيت الله الحرام مشرف شدم .
وقـتـى وارد مـكـه شـديم ، بعضى از رفقا خانه اى را كه در كوچه سوق الليل و به نام دار خديجه و دارالرضا ( ع ) معروف بود، كرايه كردند .
در آن خانه پيرزنى زندگى مى كرد .
هنگامى كه وارد خانه شديم ، از آن پيرزن پرسيدم : چرا اين خانه را دارالرضا ( ع ) مى گويند ؟ و تو با اين خانه چه ارتباط و مناسبتى دارى ؟ گفت : اين خانه ، ملك حضرت رضا ( ع ) بوده و من هم از كنيزان اين خانواده مى باشم .
در گذشته حضرت عسكرى ( ع ) را خدمت كرده ام و ايشان مرا در اين جا منزل داده اند .
ايـن مطلب را كه شنيدم با او انس گرفتم ، اما موضوع را از رفقاى خود كه غير شيعه بودند، پنهان كردم .
برنامه من اين بود كه شبها هر وقت از طواف بر مى گشتم ، با ايشان در ايوان خانه خوابيده و در را مى بستيم و سنگ بزرگى را براى اطمينان پشت درمى گذاشتيم .
در همان مدت ، شبها روشنى چراغى را در ايوان مى ديدم كه شبيه به روشنى مشعل بود و مشاهده مـى كردم كه در منزل بدون آن كه كسى از اهل خانه آن را باز كند، گشوده مى شد .
و باز مى ديدم كـه مـردى بـا قد متوسط، گندمگون ، مايل به زردى كه درپيشانى اش آثار سجود بود و پيراهن و لـبـاس نـازكى پوشيده و در پايش نعلين بود، باصورتهاى مختلف وارد مى شد و به اتاقى كه محل سكونت پيرزن بود، بالا مى رفت .
از طرفى پيرزن به من مى گفت : در اين اتاق دخترى دارم ، لذا به كسى اجازه نمى دهم بالا بيايد .
من آن روشنى را كه شبها در ايوان مى ديدم ، در وقتى كه آن مرد از پله بالا مى رفت ، درپله و چون داخـل اتـاق مـى شـد در غـرفـه مـى ديدم ، بدون آن كه چراغى ديده شود .
رفقاهم اين جريانات را مى ديدند، ولى گمان داشتند كه اين مرد، عجوزه را متعه كرده و به همين جهت رفت و آمد دارد .
و بـا خـود مـى گـفـتـنـد : اين جمع ، شيعه هستند و متعه راحلال مى دانند، در حالى كه ما جايز نمى دانيم .
و بـاز مـى ديـديـم ، آن مـرد با اين كه از خانه خارج و يا داخل منزل مى گردد، سنگ در جاى خود مى باشد .
در خانه هم در وقت خروج و ورود آن مرد باز و بسته مى گردد، اماكسى كه آن را بگشايد و ببندد ديده نمى شد .
وقتى من اين امور را مشاهده كردم ، دلم از جا كنده شد و عظمت اين قضايا در روحم اثر گذاشت ، لذا با آن پيرزن بناى ملاطفت را گذاشتم ، تا شايد خصوصيات آن مرد رابدانم .
روزى به او گفتم : فلانى ، من از تو سوالى دارم و مى خواهم آن را در وقتى كه رفقاى من نيستند، بپرسم و از تو تقاضا دارم كه وقتى مرا تنها ديدى از غرفه خودپايين آمده به درخواست من گوش دهى .
پـيـرزن وقتى خواهش مرا شنيد، گفت : من هم خواستم به تو چيزى بگويم ، ولى حضور همراهان مانع شده بود .
گفتم : چه مطلبى ؟ گـفـت : به تو مى فرمايد، ( نام كسى را ذكر نكرد و فقط به همين صورت پيغام رساند ) باآن جمعى كه با تو رفيق و شريك هستند، مخلوط نشو، و در كارهايشان مداخله نكن .
با آنها مدارا نما و برحذر باش ، زيرا دشمنان تو هستند .
گفتم : چه كسى اين مطلب را مى گويد ؟ گفت : من مى گويم .
در اين جا مهابت او مانع شد، يعنى نتوانستم دوباره در اين باره از او سوال كنم .
گفتم : كدام جمع را مى گويى ؟ ( گمان كردم منظورش همراهانم است .
) گـفت : نه ، اينها را نمى گويم ، بلكه آن شركايى را مى گويم كه در شهر خود، دارى و درخانه با تو بودند .
يعقوب بن يوسف ( صاحب قضيه ) مى گويد : ميان من و جمعى را كه ذكر كرد، راجع به دين بحثى واقع شده بود، لذا آنها سعايت و شكايت مرا نزد حاكم برده بودند .
به همين جهت من فرار كردم .
وقـتـى پيرزن اين مطلب را آهسته به من گفت ، با خود گفتم راجع به امام غايب ( ع ) ازاو سوالى كنم .
پرسيدم : تو را به خدا قسم مى دهم ، آيا ايشان را به چشم خودديده اى ؟ گـفت : برادر، من او را نديده بودم .
حضرت امام حسن عسكرى ( ع ) مرا بشارت داد به اين كه او را در آخـر عـمـر خـود مـى بـينم و به من فرمود : بايد او را خدمت كنى ، همان طورى كه مرا خدمت كردى ، لذا سالها است كه من در مصر مى باشم و الان آمده ام ،يعنى حضرتش مرا با فرستادن نامه و هزينه سفر توسط مردى خراسانى ، دعوت كرده است .
آن مبلغ سى دينار است و به من امر كرده بود كه امسال به حج مشرف شوم .
من هم آمده ام به اميد آن كه او را ببينم .
وقـتـى پـيرزن اين جملات را گفت ، در دل من افتاد كه آن مردى كه شبها رفت و آمددارد، بايد خود آن حضرت باشد، لذا ده عدد درهم را كه به نام حضرت رضا ( ع ) بود وبا خود براى انداختن در مقام ابراهيم آورده بودم ، به آن پيرزن دادم و با خود گفتم : دادن به اولاد فاطمه ( س ) افضل است از آن كه در مقام انداخته شود و ثواب آن بيشترمى باشد .
گفتم : اينها را به كسى از اولاد فاطمه ( س ) بده كه مستحق باشد .
در نيت من اين بود كه آن مرد همان حضرت است و اين درهمها را پيرزن به او خواهد داد .
درهمها را گرفت و بالا رفت .
بعد از ساعتى برگشت و گفت : مى فرمايد ما در اينهاحقى نداريم ، بلكه آنها را در جايى كه نذر كرده بودى ، بينداز .
لكن اين درهمها را كه به نام حضرت رضا ( ع ) است به ما بده و به جايش درهمهاى معمولى بگير و در مقام بينداز .
مـن هـم آن طـورى كـه فـرموده بود، عمل نمودم .
ضمنا من نسخه توقيع قاسم بن علاء راكه در آذربـايـجـان صادر شده بود، به همراه خود داشتم .
به او گفتم : اين توقيع را به كسى كه توقيعات امام غايب ( ع ) را ديده و مى شناسد، عرضه كن .
گفت : آن را بده .
گمان كردم مى تواند بخواند، لذا نسخه را به او دادم .
گـرفـت و گـفت : اين جا نمى توانم بخوانم و با خود بالا برد .
بعد برگشت و گفت : صحيح است .
سـپـس فرمود : به تو مى فرمايد ( باز اسم كسى را نبرد ) وقتى كه بر پيغمبر خودصلوات مى فرستى چه مى گويى ؟ گـفتم ، عرض مى كنم : اللهم صل على محمد و آل محمد و بارك على محمد و آل محمد و ار حم محمدا و آل محمد بافضل ما صليت و باركت و ترحمت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد .
گفت : نه .
وقتى كه بر ايشان صلوات مى فرستى نامشان را هم ذكر كن .
گفتم : همين كار را خواهم كرد .
پـيـرزن رفـت و آمـد، در حـالـى كـه دفـتر كوچكى همراهش بود .
گفت : مى فرمايند هروقت بر پيغمبرت صلوات مى فرستى ، بر او و اوليايش صلوات فرست ، همان طورى كه در اين دفتر هست .
من هم دفتر را گرفته ، نسخه نمودم و به آن عمل كردم .
يعقوب بن يوسف مى گويد : آن مرد را شبها مى ديدم كه از غرفه پايين مى آمد و آن نورهم با او بود و از خـانـه بيرون مى رفت ، لذا پشت سرش از خانه خارج مى شدم .
درآن جا نورى ديده مى شد، اما شخص حضرت را نمى ديدم ، تا وقتى داخل مسجد الحرام مى شدند .
عـده اى از مـردم شـهـرهـاى مـخـتلف را مى ديدم كه با لباسهاى كهنه به در آن خانه مى آمدند و نوشته هايى به پيرزن مى دادند .
او هم به آنها نامه هايى مى داد .
آنها با پيرزن مكالمه مى كردند و من نمى دانستم كه در چه زمينه اى صحبت مى كنند .
حتى جمعى ازايشان را در مسير برگشت ، بين راه بغداد مى ديدم ( ( 58 ) ) .
و امـا صـلـواتى را كه حضرت ولى عصر ارواحنافداه توسط كنيز خود به يعقوب بن يوسف اصفهانى تعليم دادند، اين است : اللهم صل على محمد سيد المرسلين و خاتم النبيين و حجه رب العالمين ،المنتجب فى الميثاق ، المصطفى فى الظلال المطهر من كل افه ، البرى ء من كل عيب ، الموكل للنجاه المرتجى للشفاعه ، المفوض اليه فى دين الله .
اللهم شرف بنيانه و عظم برهانه ، افلح حجته و ارفع درجته و ضوءنوره و بيض وجهه و اعطه الفضل و الـفـضـيـلـه و الـوسـيله و الدرجه الرفيعه و ابعثه مقاما يغبطه به الاولون و الاخرون و صل على اميرالمومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و قايد الغر المحجلين و سيد المومنين و صل على الحسن بن على امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل على الحسين بن عـلـى امـام الـمـومـنـين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل على على بن الحسين امام الـمومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل على محمد بن على امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل على جعفر بن محمدامام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب الـعالمين و صل على موسى بن جعفرامام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صـل عـلى على بن موسى امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل على محمد بـن عـلـى امـام الـمومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل على على بن محمدامام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل على الحسن بن على امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل على الخلف الهادى المهدى امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين .
الـلـهم صل على محمد و على اهل بيته الهادين ، الايمه العلماء و الصادقين والاوصياء المرضيين ، دعايم دينك و اركان توحيدك و ترجمه وحيك و حجتك على خلقك و خلف ايك فى ارضك ، الذى ن اخـتـرتـهـم لـنـفسك و اصطفيتهم على عبيدك و ار تضيتهم لدينك و خصصتهم بمعرفتك و خـلـفـتـهـم بـكـرامتك وغشيتهم برح متك و غذيتهم بحك متك و البستهم من نورك و ربى تهم بنعمتك ورفعتهم فى ملكوتك و خصصتهم بملايكتك و شرفتهم بنبيك .
الـلهم صل على محمد و على هم صلوه كثيره طيبه لا يحيط بها الا ان ت و لايسعهاالا علمك و لا يحصيها احد غيرك و صل على وليك ، المحيى سنتك ، القايم بامرك ، الداعى اليك و الدليل عليك و حـجـتك و خليفتك فى ارضك و شاهدك على عبادك ، اعزز نصره و مد فى عمره و زين الارض بطول بقايه .
الـلـهـم اكـفـه بـغـى الـحاسدين و اعذه من شر الكايدين و ازجر عند اراده الظالمين وخلصه من ايدى الجبارى ن .
الـلـهـم اره فـى ذريـتـه و شـيـعـته و خاصته و عامته و عدوه و جميع اهل الدنيا ما تقر به عينه و تستر[تسر] به نفسه و بلغه افضل امله فى الدنيا و الاخره انك على كل شى ء قدير .
الـل هـم جدد به ما محى من دينك و احى به ما بدل من كتابك اظهر به ما غير من حكمتك حتى يعود دينك على يديه غضا جديدا خالصا مخلصا[مخلصا] لا شك فيه و لا شبهه معه و لا باطل عنده و لا بدعه .
اللهم نور بنوره كل ظلمه و هد بركنه كل بدعه و اهدم بقوته كل ضلال و اقصم به كل جبار و اخمد بسيفه كل نار و اهلك بعدله كل جاير و اجر حكمه على كل حكم و اذل بسلطانه كل سلطان .
الـلهم اذل من ناواه و اهلك من عاداه و ام كر بمن كاداه و استاءصل من جحد حقه واستهزء بامره و سعى فى اطفاء نوره و اراد اخماد ذكره .
الـلهم صل على محمد المصطفى و على على المرتضى و على فاطمه الزهراء وعلى الحسن الرضا و عـلى الحسين الصفى و على جميع الاوصياء ، مصابيح الدجى و اعلام الهدى و سناد التقى و العروه الوثقى و الحبل المتين و الصراطالمستقيم و صل على وليك و على ولاه الايمه من ولده القايمين بامره و مد فى اعمارهم و زد فى اجالهم و بلغ هم امالهم .
تاریخ و ساعت انتشار :
۲۲:۱۹:۴۹ ~~~ ۱۳۹۹/۱۱/۰۸
دسته بندی :
تشرفات به حضرت
با مهدی

بنر های حاشیه پست

اظهار نظر در مورد تشرف پيرزنى از كنيزان حضرت .::. پرتال تخصصی تبیان مهدویت

*
*
دانلود مستقیم