مصرع با شروع حرف ( و )
و آفتاب، اگرازفرود می آید
چه می شودکه شبی از فرازبرگردد
* * *
و بازهم من واین انتظار یلدایی ویک سوأل مکرّر. . .«چرا نمی آیی؟»
* * *
وجود سرد مرا،گرمی بهارانی عبورسبزتو،فصل شکفتن گل هاست
* * *
ودراین کوچه ها؛کوچه های تاروظلمان کسی پرشعله،روشن می کند فانوس باوررا
* * *
وقتی طلوع می کنی ازمشرق جهان قم،جمکران،مدینه،تورا می دهدسلام
* * *
وقتی عطش می باردازابرسِتََرون جزنام آبی تو، آوایی داریم
* * *
وقتی غروب جمعه…
* * *
و بازهم من واین انتظار یلدایی ویک سوأل مکرّر. . .«چرا نمی آیی؟»
* * *
وجود سرد مرا،گرمی بهارانی عبورسبزتو،فصل شکفتن گل هاست
* * *
ودراین کوچه ها؛کوچه های تاروظلمان کسی پرشعله،روشن می کند فانوس باوررا
* * *
وقتی طلوع می کنی ازمشرق جهان قم،جمکران،مدینه،تورا می دهدسلام
* * *
وقتی عطش می باردازابرسِتََرون جزنام آبی تو، آوایی داریم
* * *
وقتی غروب جمعه…
و آفتاب، اگرازفرود می آید
چه می شودکه شبی از فرازبرگردد
چه می شودکه شبی از فرازبرگردد
* * *
و بازهم من واین انتظار یلدایی
ویک سوأل مکرّر. . .«چرا نمی آیی؟»
ویک سوأل مکرّر. . .«چرا نمی آیی؟»
* * *
وجود سرد مرا،گرمی بهارانی
عبورسبزتو،فصل شکفتن گل هاست
عبورسبزتو،فصل شکفتن گل هاست
* * *
ودراین کوچه ها؛کوچه های تاروظلمان
کسی پرشعله،روشن می کند فانوس باوررا
کسی پرشعله،روشن می کند فانوس باوررا
* * *
وقتی طلوع می کنی ازمشرق جهان
قم،جمکران،مدینه،تورا می دهدسلام
قم،جمکران،مدینه،تورا می دهدسلام
* * *
وقتی عطش می باردازابرسِتََرون
جزنام آبی تو، آوایی داریم
جزنام آبی تو، آوایی داریم
* * *
وقتی غروب جمعه رسدبی تو،آفتاب
انگار بر گلوی خودش دار،بسته است
انگار بر گلوی خودش دار،بسته است
* * *
وقتی که می رسی زافق های دور دست
گم می شود تمام زمین،زیربال تو
گم می شود تمام زمین،زیربال تو
* * *
ومی دانم که می آیی طلوع جمعه ی فردا
و وسعت می دهی آیینه های آشنایی را
و وسعت می دهی آیینه های آشنایی را