( ن )
نازنینا!نفسی،اسب تجلیّ،زین کن
که زمین،گوش به زنگ است وزمان،چشم به راه
* * *
نامش چو غیر می برد،ازهوش می روم
وای ازدمی که خود شنویم اززبان خویش!
* * *
نباشد اگر رحمت عام آن شه
کجاریزدازابر،برخاک باران؟
* * *
نبرده ام زنظر،جلوه ی نگاه تورا
نشسته داغ توبرقلب روزگار،بیا
* * *
نسیم بال ملایک،زدورمی آید
کلیم نور، زمعراج طور می آید
* * *
نقل نقلت،چه…
نازنینا!نفسی،اسب تجلیّ،زین کن
که زمین،گوش به زنگ است وزمان،چشم به راه
* * *
نامش چو غیر می برد،ازهوش می روم
وای ازدمی که خود شنویم اززبان خویش!
* * *
نباشد اگر رحمت عام آن شه
کجاریزدازابر،برخاک باران؟
* * *
نبرده ام زنظر،جلوه ی نگاه تورا
نشسته داغ توبرقلب روزگار،بیا
* * *
نسیم بال ملایک،زدورمی آید
کلیم نور، زمعراج طور می آید
* * *
نقل نقلت،چه حدیثی است،که هرکس که شنید
به دهان گهرافشان تو،زرمی ریزد؟
* * *
نه تنها فقط چشم من جای توست
خدانیزغرق تماشای توست
* * *
نه من،کشیده زشوق توام به بحر جنون
غریق خون،چه صدف ها،که برکرانه ی توست
* * *
نه،من که پیش نگاهت جهان به خاک افتد
زمین به سجده درآید،زمان به خاک افتد
که زمین،گوش به زنگ است وزمان،چشم به راه
* * *
نامش چو غیر می برد،ازهوش می روم
وای ازدمی که خود شنویم اززبان خویش!
* * *
نباشد اگر رحمت عام آن شه
کجاریزدازابر،برخاک باران؟
* * *
نبرده ام زنظر،جلوه ی نگاه تورا
نشسته داغ توبرقلب روزگار،بیا
* * *
نسیم بال ملایک،زدورمی آید
کلیم نور، زمعراج طور می آید
* * *
نقل نقلت،چه حدیثی است،که هرکس که شنید
به دهان گهرافشان تو،زرمی ریزد؟
* * *
نه تنها فقط چشم من جای توست
خدانیزغرق تماشای توست
* * *
نه من،کشیده زشوق توام به بحر جنون
غریق خون،چه صدف ها،که برکرانه ی توست
* * *
نه،من که پیش نگاهت جهان به خاک افتد
زمین به سجده درآید،زمان به خاک افتد