مصرع با شروع حرف ( ف )
فتنه،بی حد شدوبگرفت جهان،ظلمت ظلم
پرتوعدل توای مظهرانوار!کجاست؟
* * *
فراخنای اناالحق!برای دیدن تو
به روی دار،سرم بازکشید،بیا
* * *
فردا دوباره صبح می آید ازاین مسیر
چشم انتظار لحظه ی دیدار می شویم
* * *
فرداکسی ازفصل گل های سپید یاس می آید
ومی بردتاسبزها،روح کبودی راکه دررنج است
* * *
فرمان برند اورا همواره ماه وخور
این یک،به روز روشن و،آن یک،به شام تار…
فتنه،بی حد شدوبگرفت جهان،ظلمت ظلم
پرتوعدل توای مظهرانوار!کجاست؟
* * *
فراخنای اناالحق!برای دیدن تو
به روی دار،سرم بازکشید،بیا
* * *
فردا دوباره صبح می آید ازاین مسیر
چشم انتظار لحظه ی دیدار می شویم
* * *
فرداکسی ازفصل گل های سپید یاس می آید
ومی بردتاسبزها،روح کبودی راکه دررنج است
* * *
فرمان برند اورا همواره ماه وخور
این یک،به روز روشن و،آن یک،به شام تار
* * *
فسرده عارض گل ها،فتاده عقده به دل ها
تودست عقده گشایی«خداکند که بیایی»
* * *
فصل بهار،ازغم هجران،به غم گذشت
چون آذر است فصل خزانی،بیابیا
* * *
فقط به لطف نگاه توبود،ای موعود!
خدانخواست مرا بی پناه،درباران
* * *
فکرکن!خواب خیلی عجیبی است،شک ندارم کسی خواهد آمد
بوی اسپند پیچیده درشهر،ترس ودلشوره،تعبیر من نیست
پرتوعدل توای مظهرانوار!کجاست؟
* * *
فراخنای اناالحق!برای دیدن تو
به روی دار،سرم بازکشید،بیا
* * *
فردا دوباره صبح می آید ازاین مسیر
چشم انتظار لحظه ی دیدار می شویم
* * *
فرداکسی ازفصل گل های سپید یاس می آید
ومی بردتاسبزها،روح کبودی راکه دررنج است
* * *
فرمان برند اورا همواره ماه وخور
این یک،به روز روشن و،آن یک،به شام تار
* * *
فسرده عارض گل ها،فتاده عقده به دل ها
تودست عقده گشایی«خداکند که بیایی»
* * *
فصل بهار،ازغم هجران،به غم گذشت
چون آذر است فصل خزانی،بیابیا
* * *
فقط به لطف نگاه توبود،ای موعود!
خدانخواست مرا بی پناه،درباران
* * *
فکرکن!خواب خیلی عجیبی است،شک ندارم کسی خواهد آمد
بوی اسپند پیچیده درشهر،ترس ودلشوره،تعبیر من نیست